و بالأخره به موضوع اصلی این فصل میرسیم: «مدیریت تفکر». افکار آبی که رنگ لباس پلیس را به تن دارند مسؤول نظم بخشیدن به افکار هستند. این تفکر، تفکری نیست که به صورت خودکار به ذهن بیاید؛ بلکه شیوه ای است که باید به طور آگاهانه ساخته شود؛ همچون یک برنامه ی تلویزیونی ذهنی که کارگردان آن خود ما هستیم. برای این که این تفکر خوب عمل کند، ما باید «برنامه شناس»های خوبی باشیم یعنی بتوانیم به برنامه های ذهنی خود نگاه کنیم، گفتگوهای ذهنی خود را گوش کنیم و افکار سفید،سیاه ،قرمز، زرد و سبز را در ذهن خود بشناسیم و بدانیم که با هرکدام از آنها باید چه کنیم.عدم وجود افکار آبی باعث میشود ما کنترلی بر افکار خود نداشته باشیم و شاهد منفعل برنامه های ذهنی خود خواهیم بود. یــاد گرفتن افکار آبی مثل این است که در یک بازی بدانیم که کارت ها یا مهره های مختلف هر یک چه نقشی دارد و چه موقع باید از این کارت یا مهره استفاده کنیم.
مدیریت تفکر در مواجهه با رویدادهای تازه
وقتی با یک موقعیت مواجه میشویم دو حالت برای ما ایجاد می شود:
اگر این موقعیت برای ما احساس برانگیز باشد، پیش از همه افکار قرمز وارد ذهن ما میشوند. روابط بین فردی معمولاً جزو موقعیت های احساس برانگیز هستند و معمولاً افکار قرمز را ایجاد میکنند پس ما قبل از سایر افکار باید افکار قرمز را بشناسیم و به آنها حساس باشیم.در موقعیت هایی که احساس برانگیز نباشند مثل موقعیتهای حرفه ای پیش از همه «افکار سفید» وارد ذهن میشوند و به ما راجع به آن موقعیت اطلاعات می دهند.در صورتی که افکار قرمز وارد ذهن ما شوند، ما نباید مانع ورود آنها شویم در عوض باید آنها را آزاد بگذاریم تا یک دور برنامه ذهنی خود را اجرا کنند اما به جای این که این برنامه ها به طور تکراری در ذهن ما مرور ،شوند پس از یک دور لازم است کنترل آنها را به دست بگیریم و با تفکر سیاه آنها را نقد کنیم و تفکرسفید را جایگزین آنها کنیم.
علائم تفکر قرمز کدامند؟ از آنجا که هدف افکار قرمز تخلیه هیجانات است. در این نوع تفكر، ذهن ما سعی میکند به هر ترتیب ثابت کند که حق دارد این قدر خشم یا نفرت داشته باشد بنابراین با شیوه های مشخصی موضوعات را تشریح می کند:
- یکی از آن شیوه ها «تعمیم است» : برای این منظور از عباراتی همچون «همیشه»، «هرگز»، «همه»، «هیچ کس»،«همه جا» و… استفاده ميکند.
- شیوه ی دیگر« برچسب زدن است» : در این شیوه به جای توصیف رفتارهای افراد و موقعیت با زدن یک «برچسب به خودمان حق میدهیم این آدم «سوء استفاده چی»، ایــن افراد بی فرهنگ بچه ی بی عرضه و… نمونه هایی از بر چسب زدن هستند.
- شیوه ی دیگر« فاجعه سازی است» : در این شیوه به جای توصیف یک واقعه برچسبهایی حاکی از استثنایی بودن روی آن گذاشته میشود« چه بدبختی ای!»؛ «عجب گرفتاری ای !» ؛ «بیچاره مان کردند»؛ «سخت است؟! بگو شکنجه است».
- شیوه ی دیگر «شخصی سازی است.» در این شیوه ذهن کند «مقصر» هر واقعه را پیدا کند و علتی برای سرزنش بیابد. کسی که نسبت به خودش خشم دارد معمولاً در گفتگوهای ذهنی خود را مسؤول و مقصر می داند و کسی که نسبت به دیگران خشم دارد معمولاً دیگران را مقصر و مسؤول میداند متن زیر نمونه ای از گفتگوی ذهنی فردی است که در حال افکار قرمز است. سعی کنید شیوه های خاص تفکر قرمز را در آن بیابید و به آن شیوه ها حساس شوید:
«صبح که خواستم راه بیفتم دیدم لاستیک ماشین پنچر است عجب گرفتاری ای همیشه وقتی کار مهمی دارم یک بدبختی ای پیش می آید که دیرم می.شود حتما دیروز که ماشین دست برادرم بود از جاده ی خاکی رد شده این برادر بی فکر من هیچ وقت رعایت نمی کند. همیشه باید یک کاری را خراب کند. واقعاً چرا آدم ها این قدر بی ملاحظه اند.»
دو شیوه ی دیگر نیز در تفکر قرمز وجود دارد.
- یکی افراط در «باید و نباید» و یکی «ذهن خوانی».
- در شیوه ی باید و نباید ذهن سعی میکند رفتار دیگران یا خود را به دلیل این که با اصول بایدها و نبایدها جور در نمی آیند محکوم کند و خشم خود را توجیه کند.
- در شیوه ی ذهن خوانی افراد به گونه ای راجع به دیگران گفتگو می کنند که انگار میتوانند ذهن آنها را بخوانند. در عبارت زیر میتوانید این شیوه ها را بیابید باید خودشان بفهمند که با حرف هایشان کفر آدم را در می آورند. پیش خودشان فکر میکنند که حق دارند برای زندگی من تصمیم بگیرند و در کار من مداخله کنند خیال می کنند چون به من کمک مالی کرده اند باید از من حساب بکشند…..
برای خواندن بخش قبلی این مقاله میتوانید از لینک زیر استفاده کنید:
تفکر آبی
- اولین کار تفکر آبی این است که افکار قرمز را به محض این که وارد میدان ذهن شد شناسایی کند خشم، ترس و نفرت هیجانهای طبیعی هستند ما حق داریم عصبانی شویم متنفر باشیم یا بترسیم اما این هیجانها که میراث زیست شناختی ما هستند در بسیاری از موقعیتها کارساز نیستند اغلب مواقع این هیجان ها به جای حل و فصل موقعیتها وضع را بدتر میکنند و مسائلی را که با گفت و گو حل میشوند به نزاع میکشانند.
افکار آبی علاوه بر این که افکار قرمز را شناسایی مـی کند ممکن است به آنها اعتبار بدهد و سپس از آنها عبور کند به این معنا که به خود بگوید من عصبانی هستم حق دارم عصبانی باشم اما این عصبانیت بیشتر به ضرر من تمام می شود، پس…» یا «احساس نفرت میکنم خوب؛ اگرچه این احساس حــق مــن اســت امــا ایــن احساس بیشتر خودم را خسته و کلافه می کند، پس…منظور از «اعتبار دادن دادن این حق به فرد است که دچار خشم، نفرت، ترس یا سایر هیجانها باشد. در واقع با این کار سرزنش خود و احساس گناه بیجا» را برمی داریم و به جای جنگیدن با افکار قرمز آنها را راضی می کنیم که مدیریت ما را بپذیرند.
وقتی به این مرحله رسیدیم که در عبارات بالا با پس… مشخص شده است افکار آبی از مهره ای که «نقد کننده» است استفاده می کند یعنی افکار سیاه (نقاد) را به میدان می آورد. در فصل بعد که به تفصیل راجع به تفکر نقاد صحبت کنیم، کاملاً مشخص می شود که با چه تکنیک هایی تفکر نقاد، تفکر هیجانی را نقد میکند و شدت هیجان را کنترل میکند پس از کنترل هیجانات برای حل و فصل موقعیت نیاز به یافتن راه حل داریم پس در اینجا تفکر آبی (مدیر) افکار برای ایجاد راه حلهای جدید از افکار سبز (خلاق) دعوت می کند که به صحنه بیایند. در فصل بعدی تکنیکهای تفکر خلاق برای ایجاد راه حل و ایده های جدید توضیح داده میشوند.
وقتی تفکر خلاق را خوب یاد بگیریم و در تکنیک های آن مهارت پیدا کنیم در هر موقعیتی ده ها راه حل به ذهنمان می رسد. طبیعی است که بسیاری از راه حلها دچار اشکال هستند، بنابراین پس از این که افکار سبز همه حرفهای خود را زدند، تفکر آبی از تفکر سیاه دعوت میکند که این ایده ها را با تکنیک های خود نقد کند و افکار سیاه دست به کار میشود لازم است دوباره تأکید کنم که زمانی وقت دعوت از تفکر سیاه است که تفکر سبز «همه ی حرفهای خود را زده باشد در غیر این صورت، نقد عجولانه باعث مهار ایده های جدید میشود و افکار سبز با دیدن یک فیلتر نقد که جلوی روی شان گذاشته ایم متوقف میشوند. در واقع قبل از آن که ایده سازی فرایند خود را طی کند نقد کردن شروع می شود و فرد احساس میکند که هیچ ایده ای وجود ندارد، در حالی که ایده وجود دارد ولی از ترس تیغ نقد جرأت نمی کند سرش را بالا بیاورد. پس زمانی که حس میکنیم تا جایی که ممکن بوده ایده» خلق کرده ایم نوبت را به افکار سیاه می سپاریم تا نقد کردن را آغازکنند.وقتی نقدها انجام شد ممکن است ببینیم که تقریبا همه ی افکاری که با تفکر سبز ساخته ایم دچار اشکالی بوده اند و این مسأله باعث ایجاد احساس «ناامیدی» و یأس در ما شود. در اینجا نوبت افکار زرد است که توسط افکار آبی به میدان آورده شوند و با یادآوری چشم انداز و رسالتی که به آن متعهد شده ایم شور امید و خوش بینی را القاء کنند. آنگاه افکار سبز دوباره به کار افتند تا با لحاظ کردن نقطه نظرها و نقدهای افکار سیاه دوباره ایدههای جدید خلق کنند. فراموش نکنیم که افکار سبز به شرطی نتیجه ی موفقی می دهند که قبل از هر بار دعوت افکار ،سبز، افکار سفید را به صحنه آورده باشیم. افکار سبز همچون گیاهان هستند. آیا می توان گیاه را بــدون آب و خاک پرورش داد؟ اطلاعات واضح و عینی برای رویش افکار جدید ضروری هستند.
ایجاد ایده های برتر
ترتیب اتخاذ شده توسط تفکر آبی (مدیر افکار) در مورد موقعیتی که برای فرد احساس برانگیز باشد به قرار زیر است :
– تفکر قرمز تفکر سیاه ← تفکر زرد – تفکر سفید > تفکر سبز > تفکر سیاه تفکر زرد تفکر سفید > تفکر سبز
این چرخه با نظارت تفکر آبی بارها و بارها تکرار میشود تا ایده های برتر ایجاد شوند ایده هایی که دیگر از غربال تفکر سیاه رد نمی شوند و برای ما باقی میمانند در هر کدام از مراحل کار که تفکر آبی دوباره متوجه وجود تفکر قرمز شد، باید مراحل «اعتباریابی هیجانات» و «نقد» «افکار تکرار شوند. در مورد وقایعی که راجع به آنها احساس خاصی نداریم ســیـر مـدیریت افکار از مرحله ی تفکر سفید شروع میشود گرچه باید دانست که گاهی با وجود این که در ابتدا تصور میکنیم فاقد احساس قابل توجهی هستیم در مرحله ای از فرایند تفکر متوجه وجود افکار قرمز میشویم و این سیر را لازم است از نظارت بر تفکر قرمز شروع کنیم.
نویسنده: دکتر مه آسا رسولی
دیدگاهتان را بنویسید